کد مطلب:125093 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:194

آخرین آزمون و حمله به امام
پس از آنكه امیران فراری و لشكریان پیمان شكن امام را تنها گذاردند، امام برای آخرین بار دست به آزمایش یاران زد تا اندازه ی وفاداری كسانی را كه اعلام وفاداری می كردند و نیز گروهی كه طالب جنگ بودند بسنجد، از این رو خطبه ای خواند كه از آن بوی پذیرش صلح به مشام می رسید:

«... اما بعد، به خدا سوگند من در حالی صبح كردم كه به حمد و منت خداوند خیرخواه ترین فرد برای بندگان خدا هستم، هرگز از هیچ مسلمانی كینه به دل ندارم و قصد سوء و خیانت به كسی در من نیست، بدانید كه اگر اموری ناخوشایند ببینید ولی جماعتتان حفظ شود بهتر از آن است كه نظرتان تأمین شود اما امت اسلام از هم پاشیده باشد. بدانید كه من برای شما از خودتان خیرخواه ترم. پس امر مرا مخالفت نكیند و رأی مرا رد نكنید، خداوند من و شما را بیامرزد و ما را به آنچه محبت و رضا در آن است رهنمایی كند».



[ صفحه 95]



مردم (ظاهرا خوارج) به یكدیگر نگریستند و گفتند: گویا قصد صلح با معاویه را دارد و می خواهد حكومت را به او تسلیم كند! و گفتند: به خدا این مرد كافر شده است! سپس بر خیمه ی امام یورش بردند و اسباب و اثاثیه ی آن را غارت كردند و سجاده از زیر پای حضرت كشیدند و یكی از آنان عبا را از دوش امام كشید و امام شمشیر بر كمر بدون عبا بر زمین نشست. [1] .

سپس امام بر اسب سوار شد و گروهی از خواص اطراف او را گرفتند و مانع نزدیك شدن مردم می شدند، امام مردم ربیعه و همدان را فراخواند، آمدند گرد او را گرفتند. امام حركت كرد اما برخی از مخالفان نیز در میان یاران بودند، چون امام به مظلم ساباط رسید مردی از بنی اسد به نام جراح بن سنان دهنه ی اسب را گرفت و فریاد زد: «الله اكبر» ای حسن مانند پدرت مشرك شدی! سپس با خنجری كه در دست داشت بر ران امام زد كه ران را تا استخوان شكافت. امام از روی اسب خود را بر



[ صفحه 96]



روی او انداخت و هر دو بر زمین افتادند، اطرافیان بر سر ضارب ریختند و با همان خنجر كارش را ساختند. امام را بر روی سریری به مدائن انتقال دادند و در خانه ی سعد بن مسعود ثقفی به مداوا پرداخت. [2] .


[1] به روايتي ديگر: معاويه كس مي فرستاد تا در سپاه قيس بن سعد شايعه كنند كه امام مجتبي با معاويه صلح كرد و در سپاه امام شايعه كنند كه قيس به معاويه پيوست. آن گاه سه نفر از جمله مغيره را براي مذاكره به مدائن فرستاد، و آنان چون از خيمه بيرون آمدند از پيش خود گفتند: امام صلح را پذيرفت. آن گاه عده اي از خوارج بدون تحقيق، بر امام يورش بردند و.... (تاريخ يعقوبي 2: 215 - 214).

[2] ارشاد مفيد : 190 - 189.